بردار صراحیی ز خمار


بربند به روی خرقه زنار

با دردکشان دردپیشه


بنشین و دمی مباش هشیار

یا پیش هوا به سجده درشو


یا بند هوا ز پای بردار

تا چند نهان کنی به تلبیس


این دین مزورت ز اغیار

تا کی ز مذبذبین بوی تو


یک لحظه نخفته و نه بیدار

گر زن صفتی به کوی سر نه


ور مرد رهی درآی در کار

سر در نه و هرچه بایدت کن


گه کعبه مجوی و گاه خمار

چون سیر شدی ز هرزه کاری


آنگاه به دین درآی یکبار

گه آیی و گاه بازگردی


این نیست نشان مرد دین دار

چیزی که صلاح تو در آن است


بنیوش که با تو گفت عطار